-
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 10:11
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من...
-
داستان زیبای رنگ عشق
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 14:06
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس **** گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا...
-
آیا خداوند شر را آفریده است ؟!
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 17:10
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟` دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله." استاد پرسید: "هر چیزی را؟" پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را." استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست...
-
نشانه عشق
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:54
صدای قــلــــبم نیست ... صدای پای تو است که شب ها در سینه ام می دوی ....!! کافیست کمی خسته شوی ..... کافیست کمی بایستی ....! انگاه قلب من از طبیدن باز خواهد ماند...!
-
باران صبحگاهی
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 09:27
اشک سحر زداید٬از لوح دل سیاهی خرم کند چمن را ٬باران صبحگاهی عمری ز مهرت ای مه٬شب تا سحر نخفتم دعوی ز دیده ی من ٬ز اختران گواهی چون زلف و عارض او ٬چشمی ندیده هرگز صبحی به این سپیدی ٬شامی بدان سیاهی داغم چون لاله ای گل٬از درد من چه می پرسی؟ مردم ز محنت ای غم٬از جان من چه خواهی؟ ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی وی ناله...
-
خوشبختی ، پولداری، عشق ، دانایی ،صبر ، غم ، ترس
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 17:36
روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند خوشبختی . پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس……. هر کدام به روش خویش می زیستند . تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید . تمام احساسها با...
-
زمانه
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 12:24
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
بگذار تا بمیرم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 11:05
بگذار بمیرم ای خوبتر از گل ای پاکتر از قطره ی شبنم ای دل به تو محتاج من جز تو نخواهم ز دو عالم دل در تب سنگین خمار است ای دوست بهار است جز چشم تو هر چشم خمار است کیفیت چشمان تو چون جام شراب است ای چشم تو سر چشمه ی خورشید یک دم نگاهم کن صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم بگذار که از پای بیافتم مستانه بمیرم ای هستیم ز تو...
-
کاش لحظه مرگم امشب بود
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 11:01
کاش لحظه ی مرگم امشب بود . کاش مرغ نفست با من بود کاش با من بودی و می گفتی که این قصه همه در فکرم بود کاش بانوی شهر مشرق با من بود کاش با مهربانی و خوبی با من بود کاش چشمانم میدید روزی را که دستانت محرم دردم بود سیل اشکی گرفت چشمم را این ها همه قصه ی عشقم بود بی تو حتی در اوج خنده هام بر لب خشکیده ام ماتم بود کاش با...
-
گل من باغچه نو مبارک
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:57
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی...
-
وقتی دلت خسته شــد
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:54
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد ... فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ... فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
-
برای غم من سینه ی دنیا تنگ است
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:51
از برای غم من سینه ی دنیا تنگ است بهر این موج خروشان دل دریا تنگ است تا ز پیمانه ی چشمان تو سر مست شدم دیگر اندر نظرم دیدۀ مینا تنگ است بسکه دل در سر گیسوی تو آویخته است از برای دل آشفته ما جا تنگ است گفته بودی که به دیدار من آیی ز وفا فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است سر بدامان تو زین پس نهم و ناله کنم بهر نالیدن من...
-
غم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:47
غم در ابتدای زندگیم چیزی در گوشم زمزمه کرد که تا آخر عمر همراه تو هستم پرسیدم چیستی؟ گفت:غم فکر کردم غم عروسکی است که میتوانم تا پایان عمر با آن بازی کنم اما... اما بعدها فهمیدم عروسکی هستم که بازیچه غم شده ام...
-
ای مسافر !!!
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:44
ای مسافر !!! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
-
خـــــبر مــــــرگ
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:41
روزگارانی میرسد از راه روزگارانی سیاه روزگارانی که در ان هنگام می فتد پا از گام روزگارانی که در آن هنگام؛اسب چو بین سیاه از پس کوه خم خم همچو باران نم نم؛با خیالی ازغم خبر مرگ مرا میارد با گل غم از شرم روی گلدان دلت میکارد من چه میدانم آه که به هنگام طلوع خو رشید یا به هنگام غروب خبر مرگ مرا می آرد آه؛ از دل به لبت می...
-
مگسی را کشتم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:39
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من می چرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم
-
وقتی دلتنگ شدی...
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:37
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه وقتی...
-
تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:36
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟ به چشمانش خیره شدم،قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کرد،روزی دیگر که او را دیدم،آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو ....! ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود،به دیدارش رفتم و کنارش...
-
دلمان خوش است که می نویسیم
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 16:33
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند آه چه زیبا و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند . دلمان خوش است به لذت های کوتاه به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم . دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی...
-
سخن دل
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 16:14
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟