کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

افسانه تلخ

 

 

نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی

ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت

کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود

به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا ، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را

به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ی ظاهر ندیدند
به هرجا رفت ، در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند

شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم

چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟

چرا؟… او شبنم پاکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد

به جامی باده ی شور افکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
به قلب جام از شادی می افروخت

شبی ، نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟

کنون ، این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی ، نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی

 

 

فروغ فرخ زاد

حسرت

 از من رمیده ئی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
 
 رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
 
یادآر آن زن، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
 
 لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
 
 هر قصه ئی ز عشق که خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
 
 با آنکه رفته ئی و مرا برده ئی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت


فروغ فرخ زاد

زندگی..........

 

 

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

 

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

ادامه مطلب ...

رهگذر بی وفا...........

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
 پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
 خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
 به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
 خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
 بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را
 اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
 روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
 بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
 ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
 خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
 ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی…

ما همیشه با همیم........


کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود
 در کنار هم ، با هم ، میساختیم رویای شیرینی که همیشه در سر داشتیم
 تو میگفتی از آرزوهایت ، من مینشستم به پای حرفهایت
 حس همیشگی من ، همان احساس قلبی تو است
 لحظه های ناب من در اعماق قلب مهربان تو است
 ساده تر مینویسم ، ساده تر حرف دلم را به تو میگویم تا لحظه هایمان نیز صاف و ساده بگذرد
 بیش از هر چیز بودنت مرا آرام میکند، وقتی نگاهم میکنی چشمهایت مرا خوشحال میکند
 کاش میشد زندگی همیشه اینگونه بود، نه درد دوری ، نه بی قراری و انتظار
 هر زمان نیستی در کنارم، به شنیدن صدایت نیز قانعم، اگر روزی نشنوم صدای گرمت را،احساس بودنت در قلبم همیشه می تابد
 می تابد و لحظه هایم را گرم میکند، گاهی دستانم هوس موهای نرمت را میکند
 تا تو را نوازش کنم ، تا از قلبت خواهش کنم ، که همیشه با من بماند
 بماند و بخواند آواز همیشه ماندن را
 کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود
 کاش میشد در کنار هم ، با هم ،به سادگی میگذشتیم از پلهای انتظار…
 من و تو با هم یکی شده ایم ، من و تو دو عاشقی شده ایم که به زندگی خواهیم گفت همیشه با همیم!

عاشق خوش خیال.........


امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم
 دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است
 میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها
 میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم ....

از طرف ایلیا

جایگاه تو .........

 
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
 اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
 تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
 اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !
 اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ، این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین
 درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که تنها تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
 نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!
 میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ،
 شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ، تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
 ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ، ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم
 ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!
 شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ، اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است!
 همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ، میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی
 گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ، اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ، دلم را از هر چه غم در این دنیاست خالی کن !
 اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی !

دوستت دارم بی وفا ...

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو … دوستت دارم!
 تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
 این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!
 این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم
 این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ، این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!
 تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم!
 خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!
 کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار ، در انتظار بهار
 کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی…
 بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ، میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم
 نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ، از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!
 دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ، مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم
 میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ، اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن ،دوستت دارم … حالا هر جا که میخواهی برو .....

حرف ایلیا

تو که رفتی ....


بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

 مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

 تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

 سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد

 شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

 موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

 گم شدم در قدم دوری چشمان تو
 
 از طرف ایلیا عزیز

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

 

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت 
 زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
 چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
 آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
 روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
 مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
 او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
 عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
 هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
 دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

از طرف ایلیا

زیرباران بااوباده هم مینوشی


  •     زیرباران بودم همره غم تنها

  • چشم زیبایت گشت درمه شب پیدا

  • بادوچشمت گفتم بی خبرازمایی

  • ازغروب وباران حال ماجویایی

  • هیچ میگویی اوزیرباران تنهاست

  • یادداری گفتی باتوباران زیباست

  • توکه گفتی هرشب درخیالم هستی

  • سرخی چشمانت داده برمن مستی

  • حال زیرباران باکه هم اغوشی

  • زیرباران بااوباده هم مینوشی

  • چشمت اوام چکاندفقط قطره شبنم

  • لحظه ای باریداومثل باران نم نم

  • مثل باران نه که چون سیل درجوش وخروش

  • باغم چشمانت رفت ازسرهم هوش

  • قطره قطره اشک بررخم بوسه نواخت

  • تاکه بگشودم چشم غلبم ازغصه گداخت

  • گفتم ای سنگین دل تونباربرحالم

  • شیشه رامیشکندسنگ اشکت یارم

  • چشمت ازغصه به من خیره ماندوحیران

  • گفت زیرباران بی توام سرگردان 


    از طرف یه عاشق 

  • قلب یخی......

     


    همه میگن که تو رفتی,همه میگن که تو نیستی

     همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی

     دروغــــــــــــــــــــــــــــــه

     چجوری دلت میومد منو اینجوری ببینی

    با ستاره ها چه نزدیک منو تودوری ببینی

    همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه

    دروغـــــــــــــــــــــــــــــه

    همه میگن کــه عجیبه اگه منتظر بمونم

    همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم  

    بی تو واسمت عزیزم اینجا خیلی سوتو کوره

    ولی خوب عیبی نداره دل من خیلی صبوره  

    همه میگن که تو نیستی,همه میگن که تو مردی

    همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی

     دروغـــــــــــــــــــــــــــــــه 

    بزار عاشقت بمونم .......

     
    حالا که همش تو رویاست نزار دلتنگت بمونم
    مرگ بیداری برا من, اینو خیلی خوب میدونم

     بزارعاشقت بمونم    بزارعاشقت بمونم


    ادامه مطلب ...

    باختی ........


    هنوز حرفای ناگفته دارم گوش کن
     تو هم این زهر تلخ نفرتو نوش کن
     آره تو راست میگی عشق بچه بازی نیست
     همون بهتر بری مارم فراموش کن
     تو آبروی عاشقی رو پاک بردی
     دارم جدی میگم برای من مردی

    ادامه مطلب ...

    وقتی رفتی همه چی رفت


    وقتی رفتی همه چی رفت
     همه ی دلبستگی رفت
     شب و روز من یکی شد
     حتی حس زندگی رفت
     دیگه بی تو مرده بودم
     حرف مردم شده بودم

    ادامه مطلب ...

    خدا حافظ.......


    خداحافظ برای تو چه آسان بود
     ولی قلب من از این واژه لرزان بود
     خداحافظ برای تو رهایی داشت
     برای من غم تلخ جدایی داشت
     خداحافظ طلوع من غروب من
     خداحافظ تو ای محبوب خوب من
     سلام تو طلوع پاک شبنم بود
     غروب ظلمت تاریکی وغم بود
     سلام تو شروع آشناییها
     نوید مهربانی ها زمان همزبانیها
     دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده
     خزان زندگی آمد دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده

      

    این تبر مال تو نیست؟


    چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟
     چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟
     این تبر مال تو نیست؟
     دستها آن تو نیست ؟
     تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه !
     به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی!
     آی آرام بزن می شکند عمق سکوت !
     وای آرام بزن تا نکنم آه تو را
     جمع کن هر چه شکستی دل من !
     هیزم خوبی شد
     آتشی بردل من زن که ببینی عشق هم می سوزد !
     خوب هم می سوزد . . .

    از طرف ایلیا

    گاهی دعایم کن

     
    .....برایت آرزو دارم
    عاشق شوی روزی
    بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
    دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
    به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
    بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

    ادامه مطلب ...

    و من همیشه فقط یک دقیقه دیر می رسم...


    مقابل دریا که می رسم

    فقط برای چشمهایت دعا می کنم

    اما تو هرگز مستجاب نمی شوی

    ...ببار


    ادامه مطلب ...

    بهم کمک نمیکنه


    نوشتن از نبودنت بهم کمک نمیکنه

    هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمیکنه

    نشوندمت رو معنی عمیق نام واژه ها

    پیچیدنت به هرم استعاره ها


    ادامه مطلب ...

    زندگی هیچ نبود،


    زندگی هیچ نبود،

    و به آسانی یک گریه گذشت.

    کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و بدنبال عروسک می گشت.

    تا که در رویاها

    همه دار و ندارش،


    ادامه مطلب ...

    او رفت وماندم در قفس

    او رفت وماندم در قفس
    ،یارب به فریادم برس 
    ،شد سرنوشتم عاقبت
    ،بازیچه دست هوس
    ،امشب که مستم مست مست
    ،داغی نهادم پشت دست
    ،تا نقش نابودی کشم 
    ،بر آنچه بود وآنچه هست
    ،صحرا به صحرا کو به کو
    ،هرجاگذر کردی بگو
    ،عاشق شدن دیوانگی است
    . پایان عشق بیگانگی است

    تنها شده ام

     
     
    دیر گاهیست که تنها شده ام
    قصه غربت صحرا شده ام
     وسعت درد فقط سهم من است 
    بازهم قسمت غم ها شده ام 
    دگر آیینه ز من بی خبر است
    .... که اسیر شب یلدا شده ام 
    من که بی تاب شقایق بودم 
    همدم سردی یخ ها شده ام
     کاش چشمان مرا خاک کنید
     تا نبینم که چه تنها شده ام

    از طرف ایلیای عزیز

    دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم


    از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
     بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
     دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
     دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
     رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
     دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
     دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
     دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

    از طرف ایلیا

    حصار کهنه سنگی ....


    چه حالیه که من دارم ، به حال من تو میخندی
     منم اون کولی تنها ، که هر شب خون میبارم
     شده تو خلوت تارم ، زبونم سیمه گیتارم
     دله پر خون شده بیمار ، شبیه هر دفعه هر بار

    ادامه مطلب ...