یا رب به محمد و علی و زهرا | یا رب به حسین و حسن و آل عبا |
کز سر لطف بر آر حاجتم در دو سرا | بی منت خلق یا علی الاعلا |
ای جمله بی کسان عالم را کس | یک جو کرمت یار من بی کس بس |
هر کس به کسی و حضرتی می نازد | جز حضرت تو ندارد این بی کس کس |
ای واقف اسرار ضمیر همه کس | در حالت عجز دستگیر همه کس |
یا رب تو مرا توبه ده و عذرپذیر | ای توبه ده و عذرپذیر همه کس |
یا رب ز گناه زشت خود منفعلم | وز قول بد و فعل بد خود خجلم |
فیضی به دلم ز عالم قدس رسان | تا محو شود خیال باطل ز دلم |
جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه | بی یاد تو هر جا که نشستم توبه |
در حضرت تو توبه شکستم صد بار | زین توبه که صدبار شکستم توبه |
-----
خوشا آن بنده با عهد و پیوند | که دارد بازگشتی با خداوند |
به کام خویش اگر چندی رود راه | چو باز آید نیاز آرد به درگاه |
بنالد گاهی از سوز و گدازی | بمالد بر زمین روی نیازی |
بجوشد بحر الطاف خدایی | ز گرداب غمش بخشد رهایی |
دل من مخزن اسرار خود کن | چو شمعش روشن از انوار خود کن |
رهی بنمایم از شمع معانی | مرا روشن کن اسرار نهانی |
------
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود | نقش رقمت بر در و دیوار وجود |
در پرده کبریا نهان گشته ز خلق | بنشسته عیان بر سر بازار وجود |
تا بود من از بود تو آمد به وجود | بی بود تو بود من کجا خواهد بود |
تا بود تو هست و باشد و خواهد بود | نابود مرا زوال کی خواهد بود |
تا داروی درد تو مرا درمان شد | پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد |
جان و دل و تن هر سه حجاب ره بود | تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد |
-------
ای فروغت صبح اعصار و دهور | چشم تو بیننده ما فی الصدور |
پرده ناموس فکرم چاک کن | این خیابان را ز خارم پاک کن |
زیستم تا زیستم اندر فراق | وانما آن سوی این نیلی رواق |
بسته درها را به رویم باز کن | خاک را با قدسیان همراز کن |
آتشی در سینه من برفروز | عود را بگذار و هیزم را بسوز |
یا گشا این پرده اسرار را | یا بگیر این جان بی دیدار را |
منزلی بخش این دل آواره را | بازده با ماه این مه پاره را |
آنیم من، جاودانی کن مرا | از زمینی آسمانی کن مرا |
-------
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست | قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست |
آن کس که ندارد به سر کوی تو راه | از زندگی بی ثمرش حاصل نیست |
***
از دیده عاشقان نهان کی بودی؟ | فرزانه من جدا ز جان کی بودی |
طوفان غمت ریشه هستی بر کند | یارا تو بریده از روان کی بودی |
***
درد خواهم دوا نمی خواهم | غصه خواهم نوا نمی خواهم |
عاشقم عاشقم مریض توام | زین مرض من شفا نمی خواهم |
من جفایت به جان خریدارم | از تو ترک جفا نمی خواهم |
تو صفای منی و مروه من | مروه را با صفا نمی خواهم |
صوفی از وصل دوست بی خبر است | صوفی بی صفا نمی خواهم |
تو دعای منی تو ذکر منی | ذکر و فکر و دعا نمی خواهم |
هر طرف رو کنم تویی قبله | قبله، قبله نما نمی خواهم |
هر که را بنگری فدایی توست | من فدایم، فدا نمی خواهم |
همه آفاق روشن از رخ توست | ظاهری جای پا نمی خواهم |
***
عاشقم، عاشق رخسار توام | پرده برگیر که من یار توام |
عشوه کن، ناز نما، لب بگشا | جان من، عاشق گفتار توام |
بر سر بستر من پا بگذار | من دل سوخته بیمار توام |
با وصالت ز دلم عقده گشا | جلوه ای کن که گرفتار توام |
عاشقی سر به گریبانم من | مستم و مرده دیدار توام |
گر کُشی یا بنوازی ای دوست | عاشقم، یار وفادار توام |
هر که بینم خریدار توست | من خریدار خریدار توام |
***
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست | آن که دیوانه خال تو نشد عاقل نیست |
مستی عاشق دلباخته از باده توست | به جز این مستیم از عمر دگر حاصل نیست |
عشق روی تو در این بادیه افکند مرا | چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست |
دست من گیر و از این خرقه سالوس رهان | که در این خرقه به جز جایگه جاهل نیست |
-------
به تو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی | غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی |
چه کند کسی که عمری به غزال نیم خوابت | چو نظر فکنده باشد زبرش رمیده باشی |
چه فراغ بیند آن دل که تو جلوه گاه سازی | چه حجاب ماند آن را که تو نوردیده باشی |
به وصال سروقدش نرسی مگر زمانی | که در این چمن فغانی چو الف بریده باشی |
* * *
ای سر نامه نام تو، عقل گره گشای را | ذکر تو مطلع غزل، طبع سخن سرای را |
آینه وار یافته یک نظر از جمال تو | دل که فروغ می دهد جام جهان نمای را |
نسخه سحر سامری کاغذ توتیا شود | گر به کرشمه سر دهی نرگس سرمه سای را |
در طلب تو دیده ام کاسه آب جغد شد | من که ز مغز استخوان طعمه دهم همای را |
تیغ زبان عارفان گرد گرفت و همچنان | عشق تو جلوه می دهد خنجر سرزدای را |
غایت دستگیری است آن که چو طایر حرم | بر سر کعبه ره دهی رند برهنه پای را |
-------
ای پر از فیض وجود تو جهان | غرق نور تو چه پیدا چه نهان |
مایه صورت و معنی همه تو | با همه، بی همه، تو ای همه تو |
بی نصیب از تو نه چندست و نه چون | خالی از تو نه درون و نه برون |
کرده ای در همه اضداد ظهور | هیچ ضد نیست ز نزدیک و ز دور |
ای ز اندوه تو پرخون دل ما | دم به دم از تو دگرگون دل ما |
دل ما در رهت افتاده پری است | که برو باد هوا را گذری ست |
هر دم از جنبش هر باد درشت | پشت آن روی شده رو شده پشت |
وای ما گر تو قرارش ندهی | بهر خود میل به کارش ندهی |
ای به توحید تو هر ذره گواه | نیست یک ذره به توحید تو راه |
در رهت ذره ناچیز شدیم | کمتر از ذره بسی نیز شدیم |
ما و بی حاصلی و نومیدی | گر نه فضل تو کند خورشیدی |
جست وجوی تو قرار از ما برد | ضعف تن قوت کار از ما برد |
قوتی بخش که کاری بکنیم | به حریم تو گذاری بکنیم |
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود | هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود |
از دماغ من سرگشته خیال دهنت | به جفای فلک و غصه دوران نرود |
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند | تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود |
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است | برود از دل من وز دل من آن نرود |
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت | که اگر سر برود از دل و از جان نرود |
گر رود از پی خوبان دل من معذور است | درد دارد چه کند گر پی درمان نرود |
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان | دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود |
* * *
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست | منت خاک درت بر بصری نیست که نیست |
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری | سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست |
من از این طالع شوریده به رنجم ور نی | بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست |
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش | غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست |
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز | ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست |
باز از یاد تو در سوز و گداز آمده ام | به گدایی به سر کوی تو باز آمده ام |
چه مرادی که مریدی چو تو نادیده کسی | چه مریدی که ز نازت به نیاز آمده ام |
تو که نزدیک تر از من به منی می دانی | که من خسته دل از راه دراز آمده ام |
همه جا کعبه عشق است و من از دعوت دوست | تا بدین کعبه در، از خاک حجاز آمده ام |
***
همی هوای تو دارم به سر دقیقه دقیقه | که در لقای تو دارم سفر دقیقه دقیقه |
بدین امید سرآید شبم که در سحرش | مگر به روی تو افتد نظر دقیقه دقیقه |
خیال وصل توام ار نبود آب حیاتم | فغان ز آتش سوز جگر دقیقه دقیقه |
چه خون دل که خورد باغبان تا که دهد | نهال باغ امیدش ثمر دقیقه دقیقه |
که قدر لذت سوز و گداز را داند! | فتد چو مرغک بی بال و پر دقیقه دقیقه |
به کام دل برسیدن شگفت پنداریست | که می زند به تن و جان شرر دقیقه دقیقه |
به طوف کعبه عشق است آسمان و زمینش | چنان که انجم و شمس و قمر دقیقه دقیقه |
یا رب به کرم بر من درویش نگر | در من منگر در کرم خویش نگر |
هر چند نیم لایق بخشایش تو | بر حال من خسته دل ریش نگر |
***
در بارگه جلالت ای عذرپذیر | دریاب که من آمده ام زار و حقیر |
از تو همه رحمت است و از من تقصیر | من هیچ نیم همه تویی دستم گیر |
***
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد | احسان ترا شمار نتوانم کرد |
گر بر تن من زبان شود هر مویی | یک شکر تو از هزار نتوانم کرد |
***
بخشای بر آن که جز تو یارش نبود | جز خوردن اندوه تو کارش نبود |
در عشق تو حالتیش باشد که دمی | هم با تو و هم بی تو قرارش نبود |
***
حاشا که دلم از تو جدا داند شد | یا با کس دیگر آشنا داند شد |
از مهر تو بگسلد که را دارد دوست | وز کوی تو بگذرد کجا داند شد؟ |
***
یا رب به دو نور دیده پیغمبر | یعنی به دو شمع دودمان حیدر |
بر حال من از عین عنایت بنگر | دارم نظر آنکه من نیفتم ز نظر |
الهی آتش عشقی برافروز | بنای هستی ام را پاک می سوز |
اگرچه حال می سوزم ولیکن | بزن بر آتشم از لطف دامن |
بنای هستی ام زیر و زبر کن | شرار عاشقی را شعله ور کن |
عزیزان، عاشقم، پوشیده تا کی | نوای عاشقی زد یار، در نی |
چه می دانم که رسوایی کدام است | بگردم از چه رو این ازدحام است |
همی خواهم بپرسم راز خود را | که تا بینم رخ طناز خود را |
چه سازم اشک و آهم گشته غماز | رخ زردم نماید کشف هر راز |
عاقبت دیده به رویت نگران خواهد شد | مات رخسار تو مثل دگران خواهد شد |
گر چنین گریه کنم، در لحد از تربت من | چشمه ای سوی در دوست روان خواهد شد |
دلم از هجر تو در آتش جان خواهد سوخت | چشمم از شوق تو خونابه چکان خواهد شد |
***
گردی که از سجود درت بر جبین ماست | سرمایه سعادت دنیا و دین ماست |
گشتیم تیره روز ولی شمع آفتاب | هر صبح روشن از نفس آتشین ماست |
با آنکه غم بر آتش تنهایی ام نشاند | غم نیست چون خیال رخت همنشین ماست |
مقصد عاشقان دو عالم بقای توست | مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست |
هر جا که شهریاری و سلطان و سروری است | محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست |
* * *
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه | یا رب به خون پاک شهیدان کربلا |
یا رب به صدق سینه پیران راستگوی | یا رب به آب دیده مردان آشنا |
گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده اند | ما را بس است رحمت و فضل تو متکا |
دلم جواب بلی می دهد صلای ترا | صلا بزن که به جان می خرم بلای ترا |
به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست | نه ابتدای تو دیدم نه انتهای ترا |
کشم جفای تو تا عمر باشدم، هر چند | وفا نمی کند این عمرها وفای ترا |
به جاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ | مگر نه در دل من تنگ کرده جای ترا |
تو از دریچه دل می روی و می آیی | ولی نمی شنود کس صدای پای ترا |
غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن | که خضر راه شوم چشمه بقای ترا |
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت | هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت |
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت | که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت |
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد | رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد |
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد | خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد |
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید | اندیشه وصالت جز در گمان نگنجد |
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند | در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد |
ای ز پیدایی خود بس ناپدید | جمله عالم تو و کس ناپدید |
جان نهان در جسم و تو در جان نهان | ای نهان اندر نهان ای جان جان |
گرچه در جان گنج پنهان هم تویی | آشکارا در دل و جان هم تویی |
ای درون جان برون جان تویی | هرچه گویم آن نه ای تو آن تویی |
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا | کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا |
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور | پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا |
با صد هزار جلوه برون آمدی که من | با صد هزار دیده تماشا کنم ترا |
چشمم به صد مجاهده آیینه ساز شد | تا من به یک مشاهده شیدا کنم ترا |
بالای خود در آینه چشم من ببین | تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا |
ای در هوای وصل تو گسترده جان ها بال ها | تو در دل ما بوده ای در جست و جو ما سال ها |
ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان | و ای از نهیب هیبتت در ملک جان زلزال ها |
سرها ز تو پر غلغله، جان ها ز تو پر ولوله | تنها ز تو در زلزله، دل ها ز تو در حال ها |
آثار خود کردی عیان در گلشن حسن بتان | تا سوی حسن بی نشان جان ها گشاید بال ها |
ما همه شیران ولی شیر علم | حمله مان از باد باشد دم به دم |
حمله مان پیدا و ناپیداست باد | جان فدای آن که ناپیداست باد |
باد ما و بود ما از داد توست | هستی ما جمله از ایجاد توست |
لذت هستی نمودی نیست را | عاشق خود کرده بودی نیست را |
لذت انعام خود را وا مگیر | نقل و باده جام خود را وا مگیر |
***
ای دهنده عقل ها فریادرس | تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس |
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش | ما همه لاشیم با چندین تراش |
هم طلب از توست و هم آن نیکویی | ما کییم اول تویی، آخر تویی |
ای خدا ای از تو دل ها را نشاط | ای به یادت جسم و جان را ارتباط |
ای فلک سرگشته سودای تو | هستی عالم به یک ایمای تو |
پرتو خورشید نور افشان ز توست | آب و رنگ چهره خوبان ز توست |
ای همه هستی ز نور هست تو | چشم امید همه در دست تو |
از تو خواهم از عنایت یک نظر | تا نه جان دانم نه تن دانم نه سر |
یک نظر از تو ز من جان باختن | از تو سوزانیدن از من ساختن |
ای نام تو بهترین سرآغاز | بی نام تو نامه کی کنم باز |
ای سرمه کش بلندبینان | در باز کن درون نشینان |
ای بر ورق تو درس ایام | زآغاز رسیده تا به انجام |
صاحب تویی آن دگر غلامند | سلطان تویی آن دگر کدامند |
من بی کس و زخم ها نهانی | هان ای کس بی کسان تو دانی |
چون نیست به جز تو دستگیرم | هست از کرم تو ناگزیرم |
***
ای همه هستی ز تو پیدا شده | خاک ضعیف از تو توانا شده |
زیر نشین علمت کاینات | ما به تو قائم چو تو قائم به ذات |
هستی تو صورت پیوند نی | تو به کس و کس به تو مانند نی |
آنچه تغیر نپذیرد تویی | و آن که نمردست و نمیرد تویی |
ما همه فانی و بقا بس تو راست | ملک تعالی و تقدس تو راست |
خاک به فرمان تو دارد سکون | قبه خضرا تو کنی بی ستون |
سر به صحرا می گذارم
روی سنگی مانده تنها ، دل غمین از هجر دلبر
می نشینم
راز دل آرام آرام در دل این سنگ تنها
من به نجوا می گذارم
ناگهان دیدم که دنیا در تب و تاب و خروش است
جمله گیتی می خروشد سینه ام در جنب و جوش است
من هراسان.......... چهره ام زرد
زلزله آمد خدایا !!
سنگ خندید با تمسخر
زلزله ؟؟؟؟؟ ترسو ؟؟؟؟؟/
منم............ مرد !!!!!!!!!!!!!!!!!
شکوه هایت از زمانه
بر تن من لرزه دارند
شکوه کم کن ......... شکوه کم کن ،
عاشقان و سینه سوزان ....... رنج بی انداره دارند
گفتمش سنگ :
خوشبحالت دل نداری رنج بینی
خنده ی مستانه سرداد
گفت در این گوی خاکی .... تو...... که را بی رنج بینی ؟
من به مانند تو از نامردمی ها می گریزم
از غم تنهایی عشق
سر به صحرا کرده ام من ، بهر لیلا ی عزیزم
عشق را از من گرفتند
من دویدم از پی او
دست و پایم را شکستند
می زدم آوای یا هو
طاقت رفتن نمانده گشته ام مدهوش مدهوش
نام او ورد زبانم
کی کنم او را فراموش؟؟؟
داده ام پیغام بر باد تا به لیلایم رساند
مانده ام تنهای تنها
باد هم رفت و نیامد
گرمی فصل تموز و سردی دی را چشیدم
ازفراغ دلبرم بشکسته ام قامت ......خمیدم
درد سنگین تر زدرد عشق در دنیا ندیدم
این که بینی من نشستم گریه گشته کار و بارم
دوست داشتم از پی او می دویدم در همه عمر
حیف صد حیف ای بنی عاشق ببین ............. من پا ندارم
خیز از جا
چست و چابک...... مرکب مستانه زین کن
در زمین گشتی ندیدی؟؟؟؟ طلعت روی قناری ؟؟؟؟
زود باش
ترک زمین کن.......
خواهشی دارم برایت
آبرویم را نگهدار
از برای عشق من هم..... یک قدم آهسته بردار
گر به یار من رسیدی
نرم برگیرش در آغوش
گو سلامت می رساند
کی شوی لیلا فراموش؟؟؟؟
تا نوای سنگ شنیدم من گریبان چاک کردم
آمدم آرام و محزون
نام خود از دفتر عشاق دنیا ،،،،،پاک کردم
شاعر محمد علی شیردل
در هوای کوی عشقت