کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم


چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟


به چشمانش خیره شدم،قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کرد،روزی

دیگر که او را دیدم،آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی

سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو....!

ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود،به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را

نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری...!

می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم،ولی هیچ حرفی نزدمبه غیر از

خداحافظی...!!

وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود،وحشت زده و حیران

پارچه را کنار زدم،تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم٪

امروز روز مرگ من است،مرگ احساسم،مرگ عاطفه هایم

امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد

او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش

دوستش دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:03

ازت ممنونم به خاطر این شعر بسیار زیباو عاشقانه.

ممنون گلم

مهساجون دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:57

واقعأوبلاگتون عالیه من احتیاج داشتم به این اشعارمرسی ازت موفق باشی

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد