واسه من از تو چی مونده
عکس و یه ربانه تیره
نمی دونستم که عشقم یه روزی از اینجا میره
دوتا شمع نیمه سوزو
عطر تو هنوز می پیچه
بخدا تموم غمها پیش غصه تو هیچه...
دل تنهای منم سر مزارته هنوز
انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز
بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد
قصری که ساخته بودم برای تو ویروونه شد. .
دل تنهای منم سر مزارته هنوز
انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز
بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد
دل منم دیوونه شد. . .
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم
بده دستات و به من تا باورم شه پیشمی
می دونم خوب می دونی تو تار و پود و ریشمی
تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من
چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن
دل تنگی هات رو بردار به روی قلبم بذار
تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار
اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن
فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار
بعدش خدانگهدار ...
چراغها را خاموش کنید
می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
من ندارم تاب درد اشتیاق عالمی مشتاق وصل و من فراق
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا
من که یکبار به وصلت نرسیدم همه عمر
چون توانم که شوم از تو به یکبار جدا
آه ای دل غمگین که به
این روز فکندت ؟ فریاد که از یاد برفت
آن همه پندت ای مرغک سرگشته
کدامین هوس آموز بی بال و پرت دید و
چنین بست به بندت آه ای دل دیوانه هزار
بار نگفتم با سنگدلان یار مشو
میشکنندت
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
رو به روی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال گر چه هیچ نزری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد غریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من
من به ای یک جمله سخت ایمان داشتم
لحظه تشییع من از دور بویت می رسید