کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

بزار عاشقت بمونم .......

 
حالا که همش تو رویاست نزار دلتنگت بمونم
مرگ بیداری برا من, اینو خیلی خوب میدونم

 بزارعاشقت بمونم    بزارعاشقت بمونم


ادامه مطلب ...

باختی ........


هنوز حرفای ناگفته دارم گوش کن
 تو هم این زهر تلخ نفرتو نوش کن
 آره تو راست میگی عشق بچه بازی نیست
 همون بهتر بری مارم فراموش کن
 تو آبروی عاشقی رو پاک بردی
 دارم جدی میگم برای من مردی

ادامه مطلب ...

وقتی رفتی همه چی رفت


وقتی رفتی همه چی رفت
 همه ی دلبستگی رفت
 شب و روز من یکی شد
 حتی حس زندگی رفت
 دیگه بی تو مرده بودم
 حرف مردم شده بودم

ادامه مطلب ...

خدا حافظ.......


خداحافظ برای تو چه آسان بود
 ولی قلب من از این واژه لرزان بود
 خداحافظ برای تو رهایی داشت
 برای من غم تلخ جدایی داشت
 خداحافظ طلوع من غروب من
 خداحافظ تو ای محبوب خوب من
 سلام تو طلوع پاک شبنم بود
 غروب ظلمت تاریکی وغم بود
 سلام تو شروع آشناییها
 نوید مهربانی ها زمان همزبانیها
 دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده
 خزان زندگی آمد دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده

  

این تبر مال تو نیست؟


چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟
 چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟
 این تبر مال تو نیست؟
 دستها آن تو نیست ؟
 تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه !
 به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی!
 آی آرام بزن می شکند عمق سکوت !
 وای آرام بزن تا نکنم آه تو را
 جمع کن هر چه شکستی دل من !
 هیزم خوبی شد
 آتشی بردل من زن که ببینی عشق هم می سوزد !
 خوب هم می سوزد . . .

از طرف ایلیا

گاهی دعایم کن

 
.....برایت آرزو دارم
عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

ادامه مطلب ...

زندگی هیچ نبود،


زندگی هیچ نبود،

و به آسانی یک گریه گذشت.

کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و بدنبال عروسک می گشت.

تا که در رویاها

همه دار و ندارش،


ادامه مطلب ...

او رفت وماندم در قفس

او رفت وماندم در قفس
،یارب به فریادم برس 
،شد سرنوشتم عاقبت
،بازیچه دست هوس
،امشب که مستم مست مست
،داغی نهادم پشت دست
،تا نقش نابودی کشم 
،بر آنچه بود وآنچه هست
،صحرا به صحرا کو به کو
،هرجاگذر کردی بگو
،عاشق شدن دیوانگی است
. پایان عشق بیگانگی است

تنها شده ام

 
 
دیر گاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
 وسعت درد فقط سهم من است 
بازهم قسمت غم ها شده ام 
دگر آیینه ز من بی خبر است
.... که اسیر شب یلدا شده ام 
من که بی تاب شقایق بودم 
همدم سردی یخ ها شده ام
 کاش چشمان مرا خاک کنید
 تا نبینم که چه تنها شده ام

از طرف ایلیای عزیز

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم


از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
 بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
 دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
 دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
 رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
 دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
 دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
 دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

از طرف ایلیا

حصار کهنه سنگی ....


چه حالیه که من دارم ، به حال من تو میخندی
 منم اون کولی تنها ، که هر شب خون میبارم
 شده تو خلوت تارم ، زبونم سیمه گیتارم
 دله پر خون شده بیمار ، شبیه هر دفعه هر بار

ادامه مطلب ...

دل منم دیوونه شد. . .


واسه من از تو چی مونده

عکس و یه ربانه تیره

نمی دونستم که عشقم یه روزی از اینجا میره

دوتا شمع نیمه سوزو

عطر تو هنوز می پیچه

بخدا تموم غمها پیش غصه تو هیچه...

دل تنهای منم سر مزارته هنوز

انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز

بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد

قصری که ساخته بودم برای تو ویروونه شد. .

دل تنهای منم سر مزارته هنوز

انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز

بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد

دل منم دیوونه شد. . .

روز مرگم


روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید


همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید


مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ


پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد


شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد


اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت


آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــتت


عشق روزی رهگذر می آید و من نیستم


صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

 

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم

 


ادامه مطلب ...

می دونی با تو


بده دستات و به من تا باورم شه پیشمی

می دونم خوب می دونی تو تار و پود و ریشمی

تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من

چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن


ادامه مطلب ...

بعدش خدانگهدار ...


دل تنگی هات رو بردار به روی قلبم بذار

تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار

اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن

فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار

بعدش خدانگهدار ...


ادامه مطلب ...

خداحافظ گل نازم


خداحافظ گل نازم تموم حس آوازم
 خداحافظ وجود من برورویای یروازم
 خداحافظ گل پونه برو ازقلب ویرونه
 لالایی آی دل تنها کسی دردونمی دونه
 لالایی نم نم بارون بگیر آروم دل داغون
 نذاردستت بازم رو شه نذار اشکات بشه بارون
 حالا که تو نگاه تو منم مهمون ناخونده
 میرم امابدون قلبم تودستهای توجا مونده
 نمی دونی نمی دونی چه تنها سخته دل کندن
 آخه عاشق نبودی تو بدونی نازنین من

از طرف ایلیا

من هم شبی یه خاطره می شوم


من هم شبی به خاطره تبدیل می‌شوم 
خط میخورم زهستی و تعطیل می‌شوم
 من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
 بر دوش خاک حامله تحمیل می‌شوم 
من هم شبی قسم به خدا مثل قصه‌ها
 با فصل تلخ خاتمه تکمیل می‌شوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکِشَد به دوش
 کم کم شبیه قصه هابیل می‌شوم
 حک میکند غروب مرا شاعری به سنگ 
از اشک و آه و خاطره تشکیل می‌شوم
 یک شب شبیه شاپرکی میپرم ز خاک
 در آسمان به آیینه تبدیل می‌شوم

از ایلیا

کجاست مادر


دلم تنگه برای گریه کردن
 کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

 همون گهواره ای که خاطرم نیست
 همون امنیت حقیقی و راست
 همون جایی که شاهزاده ی قصه
 همیشه دختر فقیرو می خواست

 

ادامه مطلب ...

عشق یعنی



عشق یعنی یک سلام و یک درود

 عشق یعنی درد و محنت در درون

 عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 عشق یعنی قطره و دریا شدن


ادامه مطلب ...

چراغها را خاموش کنید


چراغها را خاموش کنید

می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم

غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی

نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛


ادامه مطلب ...

من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا


من ندارم تاب درد اشتیاق عالمی مشتاق وصل و من فراق


ابر میبارد و من میشوم از یار جدا


چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع


من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا


من که یکبار به وصلت نرسیدم همه عمر


چون توانم که شوم از تو به یکبار جدا



با سنگدلان یار مشو میشکنندت


آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟


فریاد که از یاد برفت آن همه پندت


ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز


بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت


آه ای دل دیوانه هزار بار نگفتم


با سنگدلان یار مشو میشکنندت



ادامه مطلب ...

تا تو بودی .......


تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
رو به روی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال گر چه هیچ نزری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد غریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من
من به ای یک جمله سخت ایمان داشتم
لحظه تشییع من از دور بویت می رسید

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی


سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی‬


ادامه مطلب ...