سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارددر سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
در دو روز عمر کوته سخت جانی کرده ام
با همه نا مهربانان مهربانی کرده ام
همدلی هم آشیانی هم زبانی کرده ام.....
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست.....
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دو نگی های یاران کرده ام......
گر چه شکوه بر لبانم
میفشارد استخوانم..........
یار من مهربان ترین یار است
نه ستمکار نه دل آزار است
خلق و خویش خوش و درونش خوش
واقعا گفته و بیا نش خوش
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد
کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت
و فکر می کرد که او هم دوستش دارد.....
ادامه مطلب ...
دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟
پسر گفت : نه ، نیستی
ادامه مطلب ...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
عشق
زندگی ، بازی خورشید و سایه است
بازی امید و ناامیدی
من از راه رفتن های بی تو خسته ام
از این همه تنهایی و بی کسی خسته ترم
من از طلوع خورشیدهای بی تو بیزارم
از شب های بی کسی بیزارتر
پس کی تمام میشود این بی کسی های دلم
یا تو به من برسی با من به مرگ برسم
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه
وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی اغوشت جا می گرفت
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند