کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

انتظار

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسـافر حـرم نبود جای مـن؟

رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفـارش مریـض حضــرت امــام را ببر

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟
از او بپـرس این مریـض را شـفا نمی‌دهد؟

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
چقــدر بگذرنـد زائــرانـت از مقـابلـش؟

چقــدر بادهــای دوریـــت مچــالـه‌اش کـنند؟
و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند؟
مـرا طــلای گنبــد تـو بـی قـرار می‌کند
کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

خیـال می‌کند که دیدن تــو قسـمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند
...
به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد
بــه آتــش ارادتــــ تــــو افتخــار می‌کنــد

به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت،
هی آهـوان بچه‌دار را شکار می‌کند

هـزار تا غــروب در مسیــر ایسـتاده‌ام
به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

مــن از کبــوتران گنبــد تــو کمتــرم مگــر؟
که بعد سالها نخوانده‌ای مرا به این سفر

قــطارهای عـازم شـمال شـرق می‌روند
دقیقه‌های بی تو مثل باد و برق می‌روند

کسی بلیط رفتنی به دست من نمی‌دهد
بـه آرزوی یــک جــوان خــام تــن نمی‌دهد

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مســافر حــرم نبود جای مــن