سفری باید کرد تا به عمق دل یک پیچک تنها
که چرا این چنین سخت به خود می پیچد
شاید از راز درونش بشود کشفی کرد
شاید او هم به کسی دل بسته است
دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ، تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ، وقـتـی… قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد...
به وقت مرگ بیا لحظه ای کنارم باش
کنار این دل تنها وداغدارم باش
بیا واین دم آخر کنار من بنشین
قرار این دل حیران وبی قرارم باش
چو رخت بستم از این غم سرای در دآلود
به خنده هم که شده بر سر مزارم باش
چه سالها که نشستم در انتظار وصال
بیا به خانه وپایان انتظارم باش
به بوستان خیالم چو گل بپروردم
اگر گلم نشدی لااقل چو خارم باش
هزار لاله بروید زداغ سینه ی من
بیا وباغبان باغ ولاله زارم باش
به سوگواری من آمدی سیاه بپوش
بیاو در نظر خلق سوگوارم باش