کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

یک انشای خوشمزه ...!



زن می خوام یا نمی خوام ؟



هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

ادامه مطلب ...

پسر عاشق

 

 

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد  

کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت  

و فکر می کرد که او هم دوستش دارد.....

ادامه مطلب ...

داستان زیبا و عاشقانه (عشق پسر به دختر)

 

 

دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟

پسر گفت : نه ، نیستی

ادامه مطلب ...

دوستی که تا نداره !!


یک شکلات شروع شد

     من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم

من بچه بودم اونم بچه بود

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه


ادامه مطلب ...

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

 الو ... الو... سلام

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟

 
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

ادامه مطلب ...

زندگی چیست؟



کودکی ،دخترکی موقع خواب



سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید


زندگی چیست؟


ادامه مطلب ...

دختری می پرسد عشق یعنی چه؟


دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟



دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه


ادامه مطلب ...

قصه شقایق


شقایق گفت : با خنده ِ نه بیمارم ، نه تب دارم

 

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

 


ادامه مطلب ...

بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارم

 

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، 

 صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت  

و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

ادامه مطلب ...

داستان زیبای خنده تلخ سرنوشت


نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم 


هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود

ادامه مطلب ...

داستان دیوانگی و عشق


داستان دیوانگی و عشق

زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ادامه مطلب ...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی

 


پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم 


ادامه مطلب ...

آیا خداوند شر را آفریده است ؟!


روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟`

ادامه مطلب ...

خوشبختی ، پولداری، عشق ، دانایی ،صبر ، غم ، ترس


روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند

خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس…….

ادامه مطلب ...