آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.
درباره من
مسافرم از دیار نور و افتاب اومدم توی سرزمین تاریکی و شب مسافرم مسیرم روبه نور و خداست کولبارم خالی نه پر از خاطرهاست دو سه خطی شعر دارم برای تنهایی ادمها دیروز بود که رسیدم امروز هستم و فردا حتما خواهم رفت پرنده رفتنیست پرواز را بخاطر بسپار
ادامه...
دلم سفر می خواهد سفری تا به شهر دور شاید انجا صدایم از خفقان بیرون شود شاید انجا کسی بشنود اینجا انگار همه کرند یا نقش کور کر بازی می کنند دلم سفر می خواهد
خاصیت دنیاست
در اوج داشتن و خوشبختی
دلــــــهـــــره ی ” از دست دادن ” پر رنگ تر است
چه سخت است ، تشییع عشق
بر روی شانه های فراموشی و
دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی
پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات
فاتحه ای بخواند !