در یداری لحظه ها
پیکرم کنار نهر خروشان لغزید
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید
ابری پیدا شد
و بخار سرشکم را در شتاب شفافش
نوشید
نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت
درختی تابان
پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید
طوفانی سر رسید
و جاپایم را ربود
نگاهی به روی نهر خروشان خم شد
تصویری شکست
خیالی از هم گسیخت
دلتنگم دلتنگ...
کسی صدای مرا می شنود؟!
او گفت بر نخواهد گشت..
پس من این همه زمان..
چرا رفت و برگشت آونگ ساعت را شمردم؟
پیر شدم از شوق انتظارش.. در جوانی..
این بی انصافی است..!
برای این همه عشق...
برای این همه صبر..
آه دنیا پاسخت چیست برای این همه درد...؟؟!
******************************
اوچیکیم داداش