رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود
زمان پر پر می شد
از باغ دیرین عطری به چشم تو می نشست
کنار مکان بودیم شبنم سپیده همی بارید
کاسه فضا شکست در سایه
باران گریستم و از چشمه غم برآمدم
آلایش روانم رفته بود جهان دیگر شده بود
در شادی لرزیدم و آن سو را به درودی لرزاندم
لبخند درسایه روان بود آتش سایه ها در من گرفت : گرداب شدم
فرجامی خوش بود اندیشه نبود
خورشید را ریشه کن دیدم
و دروگر نور را در تبی شیرین با لبی
فرو بسته ستودم
سلام قابل نداشت.
مرسی که اومدی
کودکی که میداند دستان پینه بسته ی پدرش
تن فروشی خواهرش و گریه ی مادرش از بی پولی است
چگونه در مدرسه بنویسد ...
علم بهتر از ثروت است؟
......
بر سینه ی من نوشته بین الحرمین نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین . . .
قشنگ بود.ممنون