دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخاهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم راحس نکرد
درهجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد
هیــس ....
گـــوش کـــن !!!
صــدای پــای مـرگـــ مــی آیــد ..... !
لـبـاسـهـای ســفـیـدم را بــیــاور
مــهــمـان داریــم
.
.
چرا دیگه نمیای وبلاگم ؟؟؟؟
نکنه فراموشم کردی؟؟
منتظرتم زود بیا