کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

باد ما را با خود خواهد برد

 

در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

 

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

 

در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

 

لحظه ای

و پس از آن، هیچ.

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

و زمین دارد

باز می ماند از چرخش

پشت این پنجره یک نامعلوم

نگران من و تست

 

ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش لبهای عاشق من بسپار

باد ما با خود خواهد برد

باد ما با خود خواهد برد
نظرات 4 + ارسال نظر
mahboob سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 http://khoycity.blogsky.com

سلام بلاگ خوبی داری تبریک میگم

سری بهم بزن
راستی هستی واسه لینک؟
فعلا

رؤیا سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:53 http://astute.persianblog.ir

سلام...اگر لینکم را با عنوان بلاگم بگذاری ممنون می شوم...

یلدا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 14:13

خیلی قشنگه عالی

ایلیا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 http://ghalbezakhmi.blogsky.com

شاید باور نکردی آن زمان که گفتم می روم

برای ابد رفتم...

هیج گاه جدی نگرفتی که صبح گاهی خواهد آمد

که خواهم رفت....

آخرین وداعم را دیدی اما باز سکوت کردی...

تنها گفتی کاش امشب بمیرم...

و من در گرداب خاطراتم به تو فهماندم

که سخنت پوچ است...

مرگ تو با رفتن من فرا نمی رسد

و این چه زیباست!

و اکنون دیر زمانی است که من رفته ام...

گویا هرگز نیامده بودم....

باز چون همیشه خورشید طلایی رنگ طلوع می کند

و شبان گاهان ماه نقره فام رخ می کشد در آسمان خیا لت...

اما دیگر سلامی نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد