باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیرودار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لب های من
تشنه ئی سیراب شد، سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد، در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او بفکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او بمن می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن، که من دیوانه ام
من باو می گویم ای ناآشنا
بگذر از من، من ترا بیگانه ام
آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا، کس بآوازش نخواند
شنبه 21 آبانماه سال 1390 ساعت 09:58
سلام سیامک جان
خیلی متفاوت و قشنگ بود
اگه مایل بودیدبرای تیادل لینک خبرم کن
بااااااااااااای
تشکر از نظری که دادید
اینم ادرس سایت تازه افتتاح شدمونه
خوشحال میشم با ما همکاری کنید
کاش ... کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ...
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود
دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!
دنیا راببین ... بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،
بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید ...
بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند ...
بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،
اما هیچ کسی نمی فهمد ...