آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.
درباره من
مسافرم از دیار نور و افتاب اومدم توی سرزمین تاریکی و شب مسافرم مسیرم روبه نور و خداست کولبارم خالی نه پر از خاطرهاست دو سه خطی شعر دارم برای تنهایی ادمها دیروز بود که رسیدم امروز هستم و فردا حتما خواهم رفت پرنده رفتنیست پرواز را بخاطر بسپار
ادامه...
نای نفس ندارم غمم رحمی نداره مردمو کس ندارم سرد تنم ولیکن چه داغ اشک چشمام خدا کجا نشستی تو هم گذاشتی تنهام؟ داغ تنم ولیکن یخ زده مرده قلبم دیگه تپش نداره شکست بلور قلبم رسم زمونه این شد عاشق تنها میمونه لعنت به هرچی عشقه عاشق تنها میمیره خنجری که تو قلبه یه آشنا فرو کرد نه دشمنه نه جانی همون که عاشقم کرد دیگه حرفی ندارم رنگی به رو ندارم خدا کجا نشستی
سلام مسافر..
شعر زیبایی انتخواب کردی
ممنون
ممنون
خوشحالم که نظرتونو جلب کرده