زیرباران بودم همره غم تنها
چشم زیبایت گشت درمه شب پیدا
بادوچشمت گفتم بی خبرازمایی
ازغروب وباران حال ماجویایی
هیچ میگویی اوزیرباران تنهاست
یادداری گفتی باتوباران زیباست
توکه گفتی هرشب درخیالم هستی
سرخی چشمانت داده برمن مستی
حال زیرباران باکه هم اغوشی
زیرباران بااوباده هم مینوشی
چشمت اوام چکاندفقط قطره شبنم
لحظه ای باریداومثل باران نم نم
مثل باران نه که چون سیل درجوش وخروش
باغم چشمانت رفت ازسرهم هوش
قطره قطره اشک بررخم بوسه نواخت
تاکه بگشودم چشم غلبم ازغصه گداخت
گفتم ای سنگین دل تونباربرحالم
شیشه رامیشکندسنگ اشکت یارم
چشمت ازغصه به من خیره ماندوحیران
گفت زیرباران بی توام سرگردان
از طرف یه عاشق
دوست عزیز سلام باب آشنایی بود که اتفاقی به وبلاگتون سرک کشیدم.
اشعار زیبایی دارید ودلچسب
موفق باشید
سلام
ممنون خوش امدید نظر لطفتونه
امیدوارم باز سر بزنید
سلام
متن قشنگی بود
ممنون
کیمیا
بای