کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

دلم پرواز می خواهد


و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ...
اما خسته... 
دلم پرواز می خواهد... 
دیگر کوله ام خالیست ... 
دیگر صدای باران هم درمان نیست... ... 
باید بروم ... 

جای من اینجا نیست, بروم آنجایی که باران از اوست ... 
جایی فراسوی ابرها, آنجا که سنگها هم نفس می کشند...
راهها به دو راهی ختم نمی شوند... 
و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند... 
و آغوشها تنها برای نوازش باز می شون ...
 آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند ...
 و آنجا که مردمش می دانند
 خط گندم یعنی ...
 نیمی بردار و نیمی ببخش... 
آنجا که روح, جسم را نگه می دارد...
 و آنجا که آبی نیست ...
 آبی تر است...
 آنجا که دیگر نفس نیست... 
همه اش عشق است و عشق است و عشق ... 
اما نه ... 
هنوز قلم به دستانم چسبیده... 
انگار هنوز هم باران درمان است...
 رهگذر...
دیگر چیزی از کوله ات باقی نمانده...
گویی پایان راهی...
 یادت باشد...
 در انتظار باران باشی...
کفشهایت تشنه اند... 
یادم باشد... 
در انتظار آسمان بنشینم... 
 خاک همیشه خشک است

از طرف ایلیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد