کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

یاد یکروز


  

خفته بودیم و شعاع آفتاب

بر سراپامان بنرمی می خزید

روی کاشی های ایوان دست نور

سایه هامان را شتابان می کشید

 

موج رنگین افق پایان نداشت

آسمان از عطر روز آکنده بود

گرد ما گوئی حریر ابرها

پرده ای نیلوفری افکنده بود

 

«دوستت دارم» خموش و خسته جان

باز هم لغزید بر لب های من

لیک گوئی در سکوت نیمروز

گم شد از بی حاصلی آوای من

 

ناله کردم: آفتاب ... ای آفتاب

بر گل خشکیده ای دیگر متاب

تشنه لب بودیم و او ما را فریفت

در کویر زندگانی چون سراب

 

در خطوط چهره اش ناگه خزید

سایه های حسرت پنهان او

چنگ زد خورشید بر گیسوی من

آسمان لغزید در چشمان او

 

آه ... کاش آن لحظه پایانی نداشت

در غم هم محو و رسوا می شدیم

کاش با خورشید می آمیختیم

کاش همرنگ افق ها می شدیم

نظرات 1 + ارسال نظر
ایلیا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 http://ghalbezakhmi.blogsky.com

فاصله ها را

که وجب میکنـــــــــــــم

دستانم کم می اورند

حساب روز های نبودنت

از دستم خارج شده

رفیــــــــــــق دستانت را قرض میدهی

برای

وجب کردن جای خالیش؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد