کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

دریائی


 

یک روز بلند آفتابی

در آبی بی کران دریا

امواج ترا به من رساندند

امواج ترانه بار تنها

  

چشمان تو رنگ آب بودند

آندم که ترا در آب دیدم

در غربت آن جهان بی شکل

گوئی که ترا به خواب دیدم

 

 از تو تا من سکوت و حیرت

از من تا تو نگاه و تردید

ما را می خواند مرغی از دور

می خواند بباغ سبز خورشید

 

 در ما تب تند بوسه می سوخت

ما تشنه خون شور بودیم

در زورق آب های لرزان

بازیچه عطر و نور بودیم

 

 می زد، می زد، درون دریا

از دلهره فرو کشیدن

امواج، امواج ناشکیبا

در طغیان بهم رسیدن

 

 دستانت را دراز کردی

چون جریان های بی سرانجام

لب هایت با سلام بوسه

ویران گشتند روی لب هام

  

یک لحظه تمام آسمان را

در هاله ئی از بلور دیدم

خود را و ترا و زندگی را

در دایره های نور دیدم

  

گوئی که نسیم داغ دوزخ

پیچید میان گیسوانم

چون قطره ئی از طلای سوزان

عشق تو چکید بر لبانم

  

آنگاه ز دوردست دریا

امواج بسوی ما خزیدند

بی آنکه مرا بخویش آرند

آرام ترا فرو کشیدند

 

 پنداشتم آن زمان که عطری

باز از گل خواب ها تراوید

یا دست خیال من تنت را

از مرمر آب ها تراشید

 

 پنداشتم آن زمان که رازیست

در زاری و های های دریا

شاید که مرا بخویش می خواند

در غربت خود، خدای دریا

 


نظرات 3 + ارسال نظر
sara سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:18

خودت گفتی بخوان

می خوانمت، اینک مرا دریاب

به چشمانی که می جوید تو را، نوری عنایت کن

و خالی دو دست کوچکم را

هدیه ای اینک عطا فرما

خودت گفتی، کسی را دست خالی برنگردانید

کنون ای اولین و آخرینم

بارالها، راست می گویم

دگر من با خدایم، آشتی هستم

ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم،

در حضورت مرتکب گشتم

گناهانی که نعمت های پاکت را، مبدل کرد

خداوندا، ببخشا آن گناهانی که باعث شد، دعایم بی اثر گردد

گناهانی که امید مرا از تو، پریشان کرد

خدایا پیش آنان که می گویند، من را تو نمی بخشی

تو رسوایم مکن

من گفته ام من مهربان پروردگار قادری دارم

که، می بخشد مرا

آیا به جز این است؟

خدایا، بین من با آنکه نامت را نمی خواند

فرقی نیست؟

اگر من را به عدلت، در میان آتش اندازی

میان آتش، من باز می گویم

هلا ای مردمان،

من مهربان پروردگار قادری دارم

که او را دوست می دارم

ایلیا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:31 http://ghalbezakhmi.blogsky.com

عشق ٬ عشق می آفریند


عشق زندگی می بخشد

زندگی رنج به همراه دارد

رنج دلشوره می آفریند

دلشوره جرات می بخشد

جرات اعتماد می آورد

اعتماد امید می دهد

امید زندگی می بخشد

زندگی عشق به همراه دارد

عشق عشق می آفرند

sara شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:29

آدم تو پاییز می فهمه که مرگم هم می تونه زیبا باشه
خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد