کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

از دوست داشتن


 

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

  

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

  

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

  

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

 

 آه، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

  

آه، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

 

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

  

آنچه در من نهفته دریائیست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی

کاش یارای گفتنم باشد

 

 بسکه لبریزم از تو، می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

 

 بسکه لبریزم از تو، می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

 

 آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
جنوبی شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:40

برای خالی نبودن عریضه سلام و خداحافظ
بدک نبود...

sara چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:44

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از جنس همین امروزها
روز سبزی در بهاران یا که نه...
روز زردی با غم پاییزها

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در میان های و هوی کوچه ها
چشم خواهم بست بر روی چمن
بی خبر از خنده های غنچه ها

زیر خاکی سرد، نمناک و سیاه
رنگ خواهد باخت سرخ گونه ام
لب فرو بسته ز اندوه نهان
سرد خواهد گشت آه سینه ام

دیگر از لبهای خاموشم کسی
نشنود آهنگ عشق و درد را
در میان کوچه تاریک شب
کس نبیند ناله شبگرد را

بعد من آوای باد و رقص برگ
می شود گم پشت مات شیشه ها
نغمه اندوهبارم می خزد
همنوای باد بین بیشه ها

گاه شاید قطره اشکی زان میان
ریخت از چشمی که باد آن را سترد
یا کسی گوید ز اعماق سکوت
عاشق لبخندها، افسوس... مرد...

ایلیا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:33 http://ghalbezakhmi.blogsky.com

عشــــــق را از ماهی بیاموز که چه بی پایان آب را پر از بوسه های بی پاسخ میکند....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد