کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

مهمان

 

 امشب آن حسرت دیرینه من

در بر دوست بسر می آید

در فروبند و بگو خانه تهی است

زین سپس هر که به در می آید

 

شانه کو، تا که سر و زلفم را

درهم و وحشی و زیبا سازم

باید از تازگی و نرمی و لطف

گونه را چون گل رؤیا سازم

 

سرمه کو، تا که چو بر دیده کشم

راز و نازی به نگاهم بخشد

باید این شوق که در دل دارم

جلوه بر چشم سیاهم بخشد

 

چه بپوشم که چو از راه آید

عطشش مفرط و افزون گردد

چه بگویم که ز سحر سخنم

دل بمن بازد و افسون گردد

 

آه، ای دخترک خدمتگار

گل بزن بر سر و بر سینه من

تا که حیران شود از جلوه گل

امشب آن عاشق دیرینه من

 

چو ز درآمد و بنشست خموش

زخمه بر جان و دل چنگ زنم

با لب تشنه دو صد بوسه شوق

بر لب باده گلرنگ زنم

 

ماه اگر خواست که از پنجره ها

بیندم در بر او مست و پریش

آنچنان جلوه کنم کاو ز حسد

پرده ابر کشد بر رخ خویش

 

 تا چو رؤیا شود این صحنه عشق

کندر و عود در آتش ریزم

زآن سپس همچو یکی کولی مست

نرم و پیچنده ز جا بر خیزم

 

همه شب شعله صفت رقص کنم

تا ز پا افتم و مدهوش شوم

چو مرا تنگ در آغوش کشد

مست آن گرمی آغوش شوم

 

آه، گوئی ز پس پنجره ها

بانگ آهسته پا می آید

ای خدا، اوست که آرام و خموش

بسوی خانه ما می آید

 

نظرات 1 + ارسال نظر
sara پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:55

از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست،

ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست،

و حتی زمانی که قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم.

سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند. از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است.


شعرت قشنگ بود.مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد