حضورت کنارمه اما
انگار نگاهت جای دیگس
نگاهتو که صدا میزنم
نگاهت گره می خوره به چشمام اما
از دلت خبر نیست
اینو از حرفات می خونم
اینو از فرار دستات از دسنم می خونم
اینو از احساس غریب چشمات که لبریز شده توی نگاهم می خونم
می گن با دست پس میزنی با پا پیش می کشی
این دل دیونمو به اتیش می کشی
پرنده من برو سفر سلامت
پروازتو بخاطر می سپارم
اینو از زبونه همه عاشقا می گم
عشق من برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت واسه من میشه یه عادت
اینم یجور قصه عشقه
جدایی منو تو حدیث عشقه
قصه عشق منو تو قصه شیرینو فرهاد نمیشه
اما اینو بدون خدا اسمتو تو قلبم با تیشه فرهاد نوشته
بخاطر همونم تهشو بستم با جدایی
حرفی از دل مسافر
سلام.......
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سر سبز
چهار فصلش همه آراستگی است
من چه می دانستم
سبز می پژمرد از بی آبی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها زآهن و سنگ
قلب ها بی خبر از عاطفه اند .