گریه ام گاه به خنده ، گاه به اشک ، گاه به ناله های رشک ، گاه به آواز شقایق بند است
خنده ام را با همه ی هق هق ناله های شب سر می کشم
آوازم را جز برای بودن و بودنم را جز برای سرودن در طلب حرف رها نمی کنم
حرفهایم بند است
پاهایم مثل یک عقربه ی ساعت کوکی بند است
ناله هایم حرف مبهم لبهای شماست
آوازم نور و سخنم نرم تر از شاخه گلیست که برای بودن در طلب خار است
من برای گفتن ، هدفی می خواهم
من از پنجره ی باز بزرگ بندر ، سایه ای می خواهم
من اگر با همه ی تنهایی در طلب ساعتم
فکر ِ فَندِ پایِ ساعت کوکی ِخانه ی دوستم که در آن حرف به اسیری می رود
از همه مینالم ، تا که آوازم
جز به گوش مردی یا به گوش شهری
که در آن پنجره ها جای همه مینالند ، نرسد
از تمام دنیا ، لحظه ای می خواهم
از تمام رویا ، من دلی می خواهم
که به آن آوازها ،
که به آن فریادها ،
تهمت زشت بلندی نزند ...