آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.
درباره من
مسافرم از دیار نور و افتاب اومدم توی سرزمین تاریکی و شب مسافرم مسیرم روبه نور و خداست کولبارم خالی نه پر از خاطرهاست دو سه خطی شعر دارم برای تنهایی ادمها دیروز بود که رسیدم امروز هستم و فردا حتما خواهم رفت پرنده رفتنیست پرواز را بخاطر بسپار
ادامه...
روی دست شب مانده ام
حتی دیگر خواب هم مرا نمیبرد...
زمان آدم ها را عوض نمیکند
زمان حقیقت آدم ها را آشکار میکند...
خدایا این بود دنیایی که بخاطرش به شکن مادرمان محکم لگد میزدیم..؟