کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

کلبه عشاق

آدما رسمشونه پایبند دلدار نمیشن،خوب گرفتار میکنن،آدما رسمشونه شاخه به شاخه میپرن،دل رو بیمار میکنن اما پرستار نمیشن.

چقدر

چقدر لباس سیاه به تو مى آید …
اگر میدانستم زودتر میمردم …

فردا


فردا روز دیگری است
که بی تو
بر عمر تلف شده افزوده می شود
همین روزها
روز رفتن از راه می رسد
و من طوری از خیال تو گم می شوم
که انگار هرگز نبوده ام …

خاصیت دنیا


خاصیت دنیاست

در اوج داشتن و خوشبختی

دلــــــهـــــره ی ” از دست دادن ” پر رنگ تر است

قسم


روزی هزار بار باید برای دوستانم توضیح بدهم ،

که در دنیای بیرون از شعرهایم ،

پای هیچ عشقی وسط نیست...

باور که نمی کنند ،

جانش را قسم می خورم...!!

تعلق

تعلق که نداشته باشی به جایی … به کسی … به چیزی …
تمام شدنت راحت تر از آنی میشود که گمان می بُردی !

سلول انفرادی


کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت

مـــی دانــســـتـــــــــ

ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان

تحـــمـــل خــویــشتــن استــــ . . .

فاتحه


چه سخت است ، تشییع عشق

بر روی شانه های فراموشی و

دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی

پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات

فاتحه ای بخواند !

صبر


صبرم از کاسه دگر لبریز است

اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟!

آنقدر من خجل از کار خودم

اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟....

خنده دار

آدم ها لالت می کنند…
بعد هی می پرسند…
چرا حرف نمی زنی؟؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست…

گریه مرد

راست می گویند!
مرد که گریه نمی کند...!
گاهی، در میان لحظه های پر از درد،
فقط،
سکوت می کند،
می شکند
و می میرد !

دلم سفر می خواهد


دلم سفر می خواهد سفری تا به شهر دور
شاید انجا صدایم از خفقان بیرون شود
شاید انجا کسی بشنود
اینجا انگار همه کرند یا نقش کور کر بازی می کنند
دلم سفر می خواهد

رسوا شدم


شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم

تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم

با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من!

فکر می‌کردم که من عاشق نِمی... امّا شدم!

مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها

سوختم، امّا عزیزم! با تو من معنا شدم

گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی

باز رفتی، باز ماندم، باز من تنها شدم!

فکری کن


خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت...

بغض


بغض ها را گاهى باید قورت داد ،
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست …
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد ..

این روزها


این روزها من خدای سکوت شده ام.

خفقان گرفته ام تا ارامش اهالی دنیا

خط خطی نشود.....

اینجا زمین است

رسم ادمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردند

فراموشت میکنند...

خنده


تنها کسی هم که خنده مارا میخواست
عکاس بود ...
که آن هم پولش را گرفت

رسم


این چه رسمی ست ؟

چه کس گفته چنین : با گره سال خود آغاز کنیم ؟

از هزاران گره مانده به راه

تو بیا تا گره ای باز کنیم !

خدا کند


خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به منه خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشترازاین که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
اگر او را که خواستی یک عمر
کسی ناگهان از راه برسد
رها کنی ..بروند
از دست جدا باشد
به او که دوستش داشته..به آن برسد
رها کنی و بروند و هردو برنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گله ای هم نکنی و بغض خویش را بخوری
مبادا هق هق تو به گوش آنان برسد
خدا کند... که نه..نفرین نمیکنم
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند این عشق از سرم برود
خدا کند زود آن زمان برسد...

بازیچه


از همان کودکی هم بازیچه دست روزگار بودیم
وگرنه..
کدام روباهی پنیر میخورد؟...

سنگ قبر


رو سنگ قبر من بنویسـ خسته بود اهــل زمین نبود نـمازش شــکســته بود

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود

بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسـته بود

بر سنگ قبر من بنویســید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه، دســــته بود

بر سنگ قبر من بنویســــــید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

یه بار دیگه میشه

گاهی قبل از رفتن
قبل از به زبان آوردنِ
خداحافظ
چشمانت را ببند
به لحظه هایتان
به خنده هایتان
به دعوا و بچه بازی هایتان
به بی حوصلگی ها و بعد دلتنگی هایتان
به حسادت هایِ عاشقانه تان
به لحظه هایتان...
فکر کن !
اگر لبخندی رویِ لبهایت آمد
اگر دلت برایش بی تابی کرد
اگر فکرِ دستهایش مجنونت کرد
یک قدم به عقب بردار
نگاهش کن !
بگو :
راستی . . . فردا با هم به کافه ی همیشگی برویم ؟

کار دست

دلم کار دست است

خودم بافتمش

تارش از سکوت

پودش از تنهایی

همین است که خریدار ندارد…



از غریبه آشنا

مرا پیدا کن

تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم

وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...

اما...

بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...

بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...

و مرا در قلبت پیدا کنی!!!


از غریبه آشنا

انتظار

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسـافر حـرم نبود جای مـن؟

رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفـارش مریـض حضــرت امــام را ببر

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟
از او بپـرس این مریـض را شـفا نمی‌دهد؟

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
چقــدر بگذرنـد زائــرانـت از مقـابلـش؟

چقــدر بادهــای دوریـــت مچــالـه‌اش کـنند؟
و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند؟
مـرا طــلای گنبــد تـو بـی قـرار می‌کند
کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

خیـال می‌کند که دیدن تــو قسـمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند
...
به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد
بــه آتــش ارادتــــ تــــو افتخــار می‌کنــد

به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت،
هی آهـوان بچه‌دار را شکار می‌کند

هـزار تا غــروب در مسیــر ایسـتاده‌ام
به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

مــن از کبــوتران گنبــد تــو کمتــرم مگــر؟
که بعد سالها نخوانده‌ای مرا به این سفر

قــطارهای عـازم شـمال شـرق می‌روند
دقیقه‌های بی تو مثل باد و برق می‌روند

کسی بلیط رفتنی به دست من نمی‌دهد
بـه آرزوی یــک جــوان خــام تــن نمی‌دهد

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مســافر حــرم نبود جای مــن

فصل بی تو


پاییز است
نمیدانم چراچشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند
گمانم چیزی در چشمانم فرو رفته باشد
شاید خاطره ای از توست
شایدم هم یک حساسیت فصلیست
آری
من به فصل فصله این دنیای بدون تو حساسم ..